Sunday, June 06, 2004

یک پیر عزم سفر می کند به سوی کعبه ...
تا مجالی یابد برای پایان راهش ... او می خواهد تنها باشد ...
او می خواهد اطرافش را خالی کند از مریدان بی دل ... می خواهد مریدانش را بسپارد به شخص دیگری ...
نمی دانم از دست مریدان قدر نشناس دلش به تنگ آمده ... یا این برگی است از برگ های دفتر مرشد بودنش ... شاید می خواهد تغییر جایگاه دهد ... یا مانند طبقه بندی ای که خود از پیران می گفت ... وظیفه مرید پروری را رها سازد و پیر صامت گردد ...
نمی دانم شاید این آزمونی است برای مریدان ... و حتی آزمونی برای خود او ...
به هر حال او به سفر رفته و جمعی را مات و مپهوت در انتظار ...
هیچ کس نمی تواند حدس بزند تصمیم پیر را ... همه منتظر یک تصمیم و یک انتخاب دور از ذهن هستند ... و هیچ کس نمی داند .. چه عکسل عملی باید داشته باشد ... این آزمایشی سخت خواهد بود ... اگر تصمیم پیر دور از آنچه باشد که همه می انگارند ...
به نظر من هر چه باشد خوب است .. کم شدن از جمعیتی که اکثرا.. به مرور زمان از پی هیچ جمع شد اند و وجودشان جز کمبود اکسیژن اثری ندارد ... آنها که با لباس دوست آمده اند برای جمع آوری اطلاعات ... آنها که آمده اند برای اختلاف افکندن ... برای سخت کردن دلها ...
و هیچ کس از فردای خود خبر ندارد ... که کجاست ... با چه کس رفیق است ... و استادش کیست ... هرچه هست امید که عشق یار همواره افزون تر باد ...
:)

No comments: