Sunday, June 29, 2003

هنوز خستم ... از زندگی ... خودمم باورم نمی شه ... که من ... ماهی سیاه کوچولو ... که انقدر امید و آرزو و هدف برا زندگی داشتم ..... انقدر انرژی داشتم ... چرا اینطوری شدم ... هیچ دلیلی پیدا نمی کنم ...
امتحانا که با همه سختیشون تموم شدن ... برنامه هام هم که تا اینجا خوب ردیف شده و بی هیچ تداخلی ... به همشون می رسم ... قاعدتا باید کلی ذوق داشته باشم برا مسابقات ... اونم تو رشته ای که دوست دارم ... ارتفاع ... تازه در مورد مسابقات کمیته هم خیلی به خودم امیدوار شدم تازگی ها ... ام ... دیگه ... کلاس سنگ نوردی که همیشه به خواب می دیدمش امروز شروع می شه ... همونی که همیشه از فکرش ذوق می کردم ... دیگه چی؟ .... ام ... اها ... کارم ... با اینکه تو شرایط نامعلومی دارم ... ولی .. از چند حالت ممکنه ... همشون قابل کنار اومدن هستن ... حتی اون حالتی که منجر به ترک کارم می شه ... در این زمان و شرایطی که من دارم ... قابل تحمله ... و می تونم امیدوار باشم که تغییرمفیدی تو زندگیم ایجاد کنه ... خلاصه اینکه تو کار هم مشکل خاصی ندارم ... چون این من نیستم که تصمیم گیزندم ... باید صبر کنم ... بعد متناسب با اونچه پیش آمده عمل کنم ... دیگه اینکه ... ... اها تو هفته دیگه تولد یک دوست هم دعوتم که فکر کنم خوش بگذره ... ام ... اها ... از همه مهمتر اینکه ... تو یک ماه گذشته با یک سرمایه گذاری کوچیک سودی کردم که مرخصی رفتنم رو جبران کرد ... و امروز باید خیلی خوشحال باشم ... دیگه .... دیگه ... دیگه همین ! ... بنا به یک اعتقاد عمومی چون سرم شلوغه ... نباید وقت غصه خوردن و ناراحتی داشته باشم ....
و ... من نمی دانم چرا ... خستم ... چرا بی حوصله و بد اخلاقم ... چرا بی انرژی ام ... چرا اینهمه موفقیت و شانس و نظم رو نمی فهمم ؟ ... چرا؟ ... چرا ظرفیتم کم شده؟ ... چرا؟ ...
چرا؟ ...

No comments: