امسال تولدم ... از همزادم و همسادم ... یک کادوی توپی گرفتم ... یک کادوی عجیب که هیچ وقت فکرشم نمی کردم انقدر بهش مشغول بشم ...
نقاشی Evening Landscape with Rising Moon اثر ونسان ونگوک که توسط unicef بصورت پازل دراومده ... یک پازل 1000 قطعه ای در ابعاد 67 * 47
تصورش رو بکنید ... کار های پر از رنگ و پر از خط ونسان ... که نمی شه از نقش هر قطعه پازل حدس زد چیه و مال کجاست ... همیشه کار های نقاش های دیگه رو به کار های ونسان ترجیح می دادم ... زندگی نامش رو هم خونده بودم ... برام عجیب بود و ناخوش آیند ... اما بعد از این پازل ارزش کاراش برام بیشتر شده ;)
پازلم تموم شد ... خوشحال باشم یا ناراحت ؟؟ خوشحال از اینکه یک تابلو دارم ... یا ناراحت از اینکه سرگرمی ندارم ... خوشحال از اینکه اعتیادم ترک می شه و شبا زود تر می خوابم ... یا ناراحت از اینکه دیگه همچین وقتی برا فکر کردن از کجا بیارم ؟؟ p:
موقع گشتن دنبال دونه دونه قطعات حس عجیبی داشتم .... بدون هیچ پیش ذهنیت ... یک دونه پازل رو دست می گرفتم ...و دنبال یک نشونه توی کل نقاشی می چرخیدم ... گاهی پیدا نمی کردم و مجبور می شدم 90 درجه و بعد 90 درجه دیگه اون قطعه رو بچرخونم ... خیلی سخت بود و در عین حال جالب ... وقتی پیداش می کردم اعتماد به نفسم زیاد می شد ...
با خودم فکر می کردم زندگی هم باید خیلی شبیه به این باشه ... اگه ازش لذت ببرم و براش وقت بگذارم ... راحت همه چی حل می شه و از مشکلات و سختی ها می تونم یک تابلوی قشنگ و موندنی داشته باشم ...
خلاصه پازل 1000 قطعه ای که فکر می کردم اقلا یک سال تول بکشه در کمتر از یک ماه تموم شد ... اونم در شلوغ ترین ماه این چند وقت ... با کلی کار و فکر و درگیری ... تفریح خوبی بود ... آخر شبا ... قبل از خواب ....
No comments:
Post a Comment