Sunday, December 08, 2002

خانواده یک از جاهای امنیه که آدم ها بهش پناه می برن ... جایی که می تونه همه جوره ... آرامش بده بهشون ... اما بدست آوردن همچین آرامشی ... در درجه اول احتیاج به صرف انرژی خیلی زیادی داره ... که بتونه عشق و دوستی رو تو یک فضا بین چند نفر آدم در سنین مختلف حکم فرما کنه ... این محبت هم باید بین اعضای یک خونه جاری بشه ... هم بین وابستگان خارجی و دور و اطرافیان ... خیلی سخته ... اون هایی که به همچین مقصودی می رسن واقعا هنرمندن ...
خانواده هایی رو دیدم که یک نفر این وسط نقش اصلی رو بازی می کنه و روابط رو تلطیف می کنه ... من که فکر نمی کنم همچین هنری داشته باشم ... همیشه فکر می کنم خوبه که هرکی یک گوشه این کار رو بدست بگیره و تلاش خودشو رو بکنه ... ولی شاید خیلی ایده آلیستی باشه ...
بازم فکر می کنم ... و بازم به این نتیجه می رسم که چقدر سخته ... چقدر آدم ها سختن ... چقدر روابطشون سخته ... حتی دوست داشتنشون هم سخته ... خیلی سخت تر ... یک هوشیاری لحظه به لحظه می خواد ...
یک راه دیگم هست .. که عطایش را به لقایش ببخشی ... سر به بیابون بگذاری ... و با خودت و خواسته هات تنها باشی ... و امیالت با امیال هیچکس دیگه تقابل پیدا نکنه ... اونجایی که برای بقا مجبور نباشی با همجنس خودت درگیرشی ... به نظرم جنگ برای بقا برای موجودی که ادعای اشرف مخلوقات بودن رو داره .. خجالت آوره ... اونم با هم جنس خودش ... اونم با نزدیک ترین کسان خودش ... با کسایی که دوستشون داره ... و وجوه مشترک زیادی باهاشون داره ...
سر به بیابون گذاشتن راه جالبیه ... مثل دراویش و عرفا ... خیلی دوست دارم تنها بودن تو بیبون رو تجربه کنم... اونجایی که فقط خودت هستی و خدای خودت ... ...
اما ... دوست ندارم انگیزه سر به بیابون گذاشتنم فرار باشه ... فرار از سختی های زندگی ...اون لحظات تنهایی و زیبایی اصلا فایده ای ندارن اگه انگیزه یک خودخواهی ریشه دار باشه ... که وجود تک تک آدم ها هست ... ...
امید که بتونیم بشکنیم اون من گنده ای رو که عامل همه ناراحتی ها و سختی هاست ... بشکنشیم و در ورای در اقیانوش بی انتهای عشق غرق بشیم.
این حرفا همه به نظر شعار میان ... آره درسته از زبون منی که تجربش نکردم شعاره و قابل گوش کردن نیست ... ولی من به شخصه احساس می کنم که حقیقته و سعی می کنم بتونم تصورش کنم ... تا مگه زیباییش هوش از سرم بدر کنه ... بعد چشم باز کنم و ببینم که از بند خودم رها شدم ...
چه پرواز قشنگی خواهد بود ... ...

No comments: