ماه رمضون امسال بی صدا اومد ... و حالا هم کم کم داره می ره ...
به نظرم خیلی مظلوم شده .. حداقل تو وبلاگ من ...خبری ازش نیست ... نمی دونم شایدم من انقدر بی حواس شدم که اومدن و رفتنش به نظرم نمیاد ...
شب قدر من حالا حالا ها اومدنی نیست ... منظورم اون شبیه که زیر و رو بشم وچشمم باز بشه ... اون شبی که نشه توصیفش کرد ... ... همون شبی که سحرش آب حیات بدن بهم و از همه جور غصه ای و همه جور وابستگی ای آزادم کنند ...
... وای که چقدر دلم یک جرعه شراب می خواهد ... دلم مستی می خواد ... دیوانگی ... و بی خیالی بی آبرویی و زلف یار ... و قلبی که بی وقفه بتپه ... و سری که گیج بره و جز بوی یار هیچ نفهمه ...
...
No comments:
Post a Comment