دیشب اومدم کلی وبلاگ نوشتم ... ولی چون کامپوترم هنوز حالش کاملا خوب نشده ... همه نوشته هام سوت شد و دیگه نتونستم ادامه بدم ... حالا امیدوارم الان بتونم اینا رو publish کنم ... دیشب اومدم تا یک چیز هایی در مورد قرار روز سه شنبه بگم ...
... سی و خرده ای وبلاگ نویس زن یک گوشه تهران جمع شدیم .. همه صمیمی و خودمونی ...
همه یک جور هایی احساس می کردن قطره ای از یک موج هستن ... موجی که قدرت زیادی داره و خیلی کار ها می تونه بکنه ... من قدرت پنهانی رو تو نگاه های تک تکشون دیدم که به دنبال عرصه ای برای ظهور می گشت ... قدرتی که می خواست خیلی کارها بکنه ... فرهنگ سازی کنه و خیلی چیزها رو تغییر بده ... یک قدرت نه با هدف تخریب که یه قدرت مثبت با ایده پیشرفت
برای خودم الان وبلاگ نوشتن یک حال و هوای دیگه ای داره ... خیلی از خواننده هایی که الان به سراغ من میان .... من دیگه براشون یک آدم ندیده و نشناخته نیستم ... با یک پیش ذهنیتی از من و قیافم به سراغم میان ... حس عجیبیه ... نمی دونم چرا ما کسی رو که دیده باشیم می گیم می شناسمش ... در صورتی که به نظر من اون شناخت ظاهری فقط محدود می شه به شناخت چره و دونستن سن طرف و موقعیت اجتماعیش احتمالا ... که تقریبا همه این ها یک جور هایی از طرف جامعه یا خانواده یا ژن ... یا خلاصه یک چیزی جدا از روح و تفکر ما بهمون تحمیل شده ... و اونقدرها قابل عرض نیست و ارزش چندانی در شناخت آدم ها نداره ...
نکته جالبی که من تو این جمع به نظرم اومد - جمعی که با وجود داشتن نکات مشترک از قبیل زن بودن ، ایرانی بودن ، وبلاگ نویس بودن و ... - تفاوت اونها بود ...
فکر می کنم ما ها داریم یاد می گیریم که با وجود تفاوت در عقاید ... نگاه ها و رفتار ها ... نه تنها باید همدیگرو تحمل کنیم و به هم احترام بگذاریم ... بلکه می تونیم با هم دوست باشیم و همدیگه رو دوست داشته باشیم ...
خلاصه اینکه روز جالبی بود برای من در کنار همه دوستان ... فقط یک نکته ای که همه بهش اشاره کردن و ازش شاکی بودن ... اعتیاد به وبلاگ خوندن بود ... که من متاسفانه یا خوشبختانه ... هیچ وقت در طول این یک سال بهش دچار نشدم ... البته باید اعتراف کنم که مدتی دچار اعتیاد وبلاگ نویسی شده بودم ... اما به مدد چند مسافرتی که دسترسی من رو به اینترنت کاملا قطع کرده بود از این بند رهیدم ... و الان که در خدمت شما هستم با فراغ بال بیشتری وبلاگ می نویسم ... اینطوری خیلی بیشتر می چسبه ...
البته باید اعتراف کنم که یک احساس گناه از بعد از این تجمع وبلاگی توم بوجود اومده ... احساس گناه از اینکه از امکاناتی که در دست دارم استفاده نمی کنم و دارم حرومش می کنم ... یک موقعی بود که فکر می کردم ممکنه حرفای شخصی من به درد کس دیگم بخوره و بهش انرژی بده ... و لی الان فکر می کنم هیچ فایده ای ندارن ... نمی دونم !!
...
اینجا می خوام یک تشکر کوچولو بکنم از برو بچه های سایت زنان ایران که خیلی زحمت کشیده بودن ... عصر خوبی بود و آش هم خیلی چسبید ;) مرسی :)
No comments:
Post a Comment