من برگشتم ...
سفر بدی نبود ... البته می تونست بیشتر خوش بگذره ولی مسئولیتم زیاد بود و می خواستم همه کارا تمام و کمال باشه ... برای کسب رضایت یک دوست که ازم خواسته بود کمکش باشم ...اصلا وقت گشتن نداشتیم ... فقط 10 دقیقه به حضرت حافظ سر زدم ... همین ... کار زیاد بود و وقت کم ... جای خوابگاه و پیست مسابقات هم خارج شهر ... خسته شدم خیلی ... ولی تجربه خوبی بود ، بچه ها هم خوب بودن ... سه تا طلا و سه تا نقره آوردن ودر کل سوم شدن ...
همیشه بعد از سفر یک حس عجیبی هست ... انگار غریبی با روال زندگیت ...
در کل خوبم و باید یک برنامه ریزی جدید بکنم برای زندگیم ... ... خیلی کارا هست ...
یک مسیر سبز جلوی راهمه ...
و من یک گوله انرژی که هرروز پر تر می شم ... تا وقتی جهت رو بیابم و شلیک بشم به سوی هدف.
No comments:
Post a Comment