Monday, December 05, 2005

هیچ کس در دلم نیست تا بداند ....

دل نمی خواهم که دردم روز و شب افزون کند ...
من نگویم دل را تا به کی می چرخ و کی نشین ...
این دل ، خود بخواهد ...
و هرچه خواهد آن کند ...
نی من و نی هیچ مدعی،
نبود توان سد راهش ...
..............
گفتمش صبر نتوانم ...
اما صبوری کردمی ...
خدایا دستم بچرخان بر کلام بی پشیمانی


یا رب بر قله نارسیده میفکن بر پرتگاهم ...


این منم من ...
موری دانه کش و تنها ...
که می خواهم شکستن
این من خودساخته ی خودخواه را ...
اما نه اکنون
که شکی می روید هر دم بر رهم ...
که گر شکستی باشد در خودشکستن ،
گردد عزای نه من تنها ...
گه گیرد دامن هر همراه و هم پیمان ...
این نخواهم ...
خواهم کسی همرزم من باشد
که هم خود خواهد خودشکستن را
و هم خواهد
این مور را به هر گونه ...
بر خاک یا بر قله ...
دل شکسته یا پاشکسته ، همرهش باشد به هر ره ...
آنسان که مور نیز ننگرد تاج بر سر یار یا گیوه بر پایش ...


دل بر یار و سر برکار

که این باشد رویای نیمه شبهایم از بهر عمرکوتاهم
...

No comments: