Saturday, April 23, 2005

زندگی داره می افته رو یک روالی ... بد نیست ... ازش راضی هستم .. امیدوارم اونم از من راضی باشه ...

من هنوز همونم که بودم ... آدم بد بینی که سخت اعتماد می کنه ... و تا جایی که بتونه جدی نمی گیری مسائل و روابط رو ... نکته اینجاست که بعضی زمان ها ... بعضی موقعیت ها ... و بعضی آدم ها سعی می کنن اعتمادم رو جلب کنند ... و حالا می دونم اگه دلخوری پیدا می کنم ... نباید کم بگیرمش نباید فراموشش کنم ... باید بخوام موضوع ناراحت کننده خودش تلاش کنه که حل بشه و از دلم بره ...

آینده نوشته شده ای هست که قدم به قدم متحقق می شه ... و تا اینجا من لحظه لحظه اختیارو انتخاب شخصیم رو در جهت این تقدیر مکتوب می بینم ... هر چند گاهی به تضاد رسیدم، شک کردم ... ولی احساس می کنم یکی پشتمه ... کمکم می کنه ...
مرسی ازش

نمی دوندید چه لذتی داره بغل کردن گردن یک اسب خسته ..نوازش کردنش و قدم زدن باهاش برای نفس گرفتن ... احساس می کنی اونم راضیه ... اونم دوستت داره - می دونم این ربطی نداشت به حرفای قبلم .. :"> ولی حس قشنگی بود که تجربه کردم انگار یک دوست داشتن پاکه با یک آرامش -

No comments: