Saturday, April 02, 2005

سلام ...
باز این ماهی اومد اینجا ...
ماهی قصه ما فقط بلده حرف بزنه از دریا ... از رها شدن ...
حرفایی می زنه و کار هایی می کنه که برای خودش غیرقابل تحمله ...
می دونید هنوز خیلی ضعیفه ...
عین ماهی عید ما می مونه ... که فقط تو یخچال می تونه زنده بمونه ... برای سفره هفت سین آفریده نشده ... اشتباها و یا از رو غرض به این اسم فروختنش ... اصلا این کاره نیست ...
اگه کسی بخواد زنده نگهش داره باید تو یخچال یا یک جای خنک براش جور کنه ... اگرم می بینه به دردش نمی خوره خیلی راحت دو ساعت تو هوای گرم بگذارتش ... خودش می میره ...
منم بی اونکه بخوام نیاز هایی دارم که تو رگ و ریشمه ... و برای موندنم ... باید جایی باشم که منو بخوان و فضای زندگیم رو آماده کنن ....
ولی این خیلی بده ... ماهی ای که قصد سفر دریا داره .. باید به سرد و گرم دنیا عادت داشته باشه ... باید مقاوم باشه و سازگار ...
فقط می تونم به خودم امیدواری بدم ... که کم کم ... با تمرین ... با تجربه می تونم ماهی سیاه کوچولویی بسازم که نه تنها شجاعت سفر کردن و دل کندن داره ... بلکه قدرتش رو هم داره ...
شجاعت ... وقتی به کار میاد که با خواستن توانایی رو تو خودمون ایجاد کنیم و به اتکای اون قدم محکم برداریم نه متزلزل ...

حرفای خاله زنکی زیاد دارم برا زدن ... غر بزنم ... شکایت کنم ... غصه بخورم و نا امید بشم از اونچه که می تونست پیش بیاد ...
ولی یکی بهم گفته که آروم باشم ... یکی گفته که به درون خودم فرو برم تا آزاد شم ... یکی که خیلی می دونه و خیلی ساده راهنمایی می کنه ... گاهی آرامش می ده و گاهی آتش می زنه ... اون یک استاد واقعیه برام ...
شرایطی دارم که خیلی می طلبه حرف زدن رو ... ولی باید آروم بگیرم ... و تکرار کنم دو کلمه ای رو که بهم آرامش می ده و قدرت ...
تا از خودم بی خود بشم ... زندگی خیلی قشنگ تر و دوست داشتنی تر می شه ... :)


* دیروز بعد سال ها سیزده رو بیرون خونه تو طبیعت در کردم ... روز خوب و شلوغی بود ... هم فال بود و هم تماشا ... هم بازی و شیطنت .. هم غرق شدن در آسمان پر ستاره ... و لحظات زیبای تنهایی ...
عمرا من سبزه گره بزنم تو همچین روزی ... هروقت خواستم خودکشی کنم این کارو می کنم ... فعلا که زندگیمو دوست دارم و نمی خوام خرابش کنم ... :P

No comments: