Saturday, April 16, 2005

سه شب متوالی بد خوابیدن...
دیشب حسرت اینو داشتم که یک ساعت مداوم خواب باشم و نپرم ... ولی نمی شد ... بیمارستان بود و رفت و آمد و نگرانی ...
یاد وقتی افتادم که دخترم ملوس کوچیک بود و نمی گذاشت بخوابم ...
مادر شدن خیلی سخته ....
فکر نکنم انقدر صبر و گذشت داشته باشم ... !


بگذریم ...
یک درگیری فکری دارم نمی دونم چطور حلش کنم ... یک نگرانی ... یک پروژه و کار طولانی مدت ... تصمیم گیری درمورد مدت زمان پروژه و مسائل جانبیش که باید بررسی کنم و هنوز دقیقا نمی دونم چین ... نمی خوام بی مطالعه و عجولانه وارد میدون بشم ... باید یک فکری هم به حال کارا و برنامه های دیگم بکنم ... اولویت بندی کنم و زمانبندی ... در ضمن با دو نفر هم خیلی جدی و بی رودرواسی باید صحبت کنم ...
غیر از اون دونفر یکی دیگم هست که رئیسشونه ... ترجیح میدم فعلا باهاش روبرو نشم ... چون احتمالا از اون آدم هایی هست که نمی شه رو حرفشون حرف زد ... کار سختیه ...
دوست ندارم ناخواسته و بدون برنامه ریزی تو مسیری بیفتم که آمادگیشو ندارم ... باید خیلی چیزا رو بفهمن که البته میدونم نمی فهمن ! از اول می دونستم که باهاشون مشکل خواهم داشت ...
دعا کنید خدا همه چی رو برام آسون کنه ... و آرامشی که آرزوشو دارم در کنار فعالیت و حرکت بدست بیارم بهم بده .

No comments: