Tuesday, December 14, 2004

به من می گویند چرا به فکر خارج رفتن نیستی ... چرا به فکر رشته ای که می خواهی ادامه بدی فکر نمی کنی ... به فکر یاد گرفتن زبان فرانسه نیستی ...
خودم فکر می کنم که دارم چه می کنم ؟ چه می کنم که انقدر شلوغم ... چرا از اون آرزوهای بزرگی که قدیما داشتم ندارم؟ چرا نمی خوام یک زندگی خوب بسازم برای خودم تو یک کشوری که آزادی و رفاه وجود داره ؟ چرا به مسائل مهم زندگیم و آیندم فکر نمی کنم؟ در مورد مهاجرت در مورد ازدواج در مورد خیلی چیز ها فکر نمی کنم ... انگار دارم فرار می کنم از همشون ...
نمی دونم چرا ... یا قدرت ریسک کردنم کم شده ... و ترسم زیاد ...
یا اعتمادم کم شده به آدم ها ... شایدم اعتماد به نفسم کم شده ... نمی دونم ...
ولی فکر کنم همه اینا به این خاطره که .. معتاد شدم ...
همش مال اعتیاده ... اعتیاد از نوع سوم ... اعتیاد به ورزش کردن ... جنسشم مهم نیست هرچی دستم برسه مصرف می کنم ...
فکر کنم اوردوز کردم ... جنسا هم که ناخالصی زیاد دارن ... ولی چاره ای نیست ...

گاهی یکی دوتا سرگرمی دیگه وسط اینهمه شلوغی پیدا می کنم ... فقط برای اینکه به خودم یادآوری کنم که فکر روح بدبخت بیچارم هم باید باشم .... از انواع مختلف ... شرقی غربی ... عربی ... ایرانی ... چینی ... هندی ... هرراه و روشی که یک کلمه ، فقط یک کلمه حرف معنوی توش باشه عین براده آهن جذبش می شم ... با کلی امید و آرزو ...
حالا هم رفتم و اسم خودم رو گذاشتم پیشاهنگ ... به این امید که بتونم به تنوع علایقم و کارهای زیادی که دوست دارم انجام بدم یک انسجامی بدم ... یک هدف مشترک ...
و حس خوبی که از خدمت کردن بدست میاد رو تجربه کنم و بچشم ...

نمی دونم شاید از وسط این همه شلوغی و شاید و اما ... بتونم راه اصلی زندگیم رو پیدا کنمخ ...
فقط می دونم که نمی دونم ... می دونم که باید بدونم ... و می دونم که فعلا فقط باید بدوم ... شاید سرعتم اشتباه باشه ... شاید مسیرم انحراف داشته باشه ... ولی ایمان دارم که یک جایی از مسیر می افتم تو راه اصلی ... و اگه تا قبلش هی دویده باشم ... استقامت و قدرت دویدن تا آخر مسیر رو خواهم داشت انشا الله ... .
:)

No comments: