Tuesday, November 02, 2004

همه این حرفا یعنی اینکه تو آخرشی
:X:X

یک دوست قدیمی دوران بچگی ... سه سال پیش ازدواج کرد و از ایران رفت ...
خیلی سختی ها کشید ... از همه مدلش ... حالا که دو هفته اومده بود ایران ...
اگر قصه زندگیشم نمی دونستی ... باز تنهایی رو تو چشماش می دیدی ...
و اشتیاقی که باهاش می خواست لحظه لحظه این شبا ... و قطره قطره انرژی ای که ما بی توجهیم بهش، ببلعه
به نظرم خیلی عوض شده بود .. شاید بهتره بگم پیدا کرده بود خودش رو .. اصلش رو .. و عشقش رو ... اما به سختی ....
با خودم فکر می کنم که اون اینهمه راه رفت از اینجه ... اینهمه سختی کشید .. که پیدا کنه جواهری رو که تا قبل از اون کنار پاش بوده ...
عین قصه کیمیا گر کوئیلو ....

و من باز به یاد خودم می افتم در میاد باد و باران نام ها ...
من پر می شم با خوبی و عشق ... اما نادانسته چتر بر سر می گیرم ...
و من فراموش می کنم ...
اکنون با تمام وجودم بارانی همیشگی را آرزو می کنم ....
عشق و اتصال
نم نم باران رحمت که مرا در برگیرد و یادآور شود که با او تنها نخواهم بود ..

No comments: