بازم انگار بارونه که منو به شوق میاره برای وبلاگ نوشتن ...
خودمم از دستم در رفته که چند وقته اینجام ... یک هفته دیگه سالگرده ... سه ساله !
دیگه حرفای سیاسی نمی زنم ... (شلوغی دانشگاه علم و صنعت و بعدم بقیه دانشگاه ها ... انتخابات آمریکا ... آینده ایران ... و کلی خبر و حرف دیگه ..)
دیگه از در و دیوار و فیلم و خیابون و مردم و دوستام حرف نمی زنم ...
دیگه شروع نمی کنم یک متن کامل بنویسم .. یا تحلیل کنم و یا احساس کنم ادبی می نویسم (به خیال خودم البته )
نمی دونم ... انگار اینجا شده فقط حسب حال نویسی ... وقتای ناراحتی ...
مهم نیست ...
مهم اینه که من به امید یک هوای تازه تر اومدم اینجا ... حالا هم شاید آب و هوای اینجا عوض شده ...
شاید درگیری های من ... مشغله ذهنی من عوض شده ...
شاید کارم عوض شده ...
ولی در واقع من همونی هستم که بودم ... فقط لباس عوض کردم ...
هنوز هوای تازه می خوام ... کوه می خوام ... دریا می خوام .. یار می خوام ... عشق می خوام ...
فکر می کنم باید خیلی چیزای دیگم بگم ... حرفایی که باید به خودم بگم ... تذکر بدم .. در مورد واقعیت ها ... به خودم که خیلی از این خواسته های قشنگ جز با سختی واقعی بدست نمیان ...
با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمی شه ...
می دونم باید تلاش کنم ... باید از خیلی چیزا بگذرم ...
اینکه باید چه کار کنم و چه راهی برم ... از چی بگذرم ... و از چی نگذرم ... فهمیدنش کار سختیه ... کمک می خوام ...
در درجه اول باید خودم به خودم کمک کنم ...
خدایا ... کمکم کنم که به خودم کمک کنم ;)
No comments:
Post a Comment