الکامپ رو خیلی سرسری و نصفه نیمه دیدم ... آخه وقت نبود .. حالا شاید یک سر دیگه رفتم ... ولی بهش نمیاد ارزش دوباره رفتن رو داشته باشه ...
دیروزم باز ایندر و اون در دنبال یک باشگاه بدنسازی خوب می گشتم که از برنامم عقب نیفتم ... رفتم راسپینا ... جای خوب و باحالی بود ... ولی نشد ... به توافق نرسیدیم ... احتمالا باید برم یک باشگاهی نوک کوه تنها تنها تمرین کنم ...
امروز صبح ساعت 7 و نیم ... تهران عین بهشت بود انقدر خوشگل بد .. زمین خیس و بارون زده ... آسمون آبی با ابرای تیکه تیکه سفید ... و کوههایی که کمی برف روشون نشسته ... فوق العاده بودن و برق می زدن ... هوای تهران ... تمیز تمیز بود ... و حس می کردی با کوه سه سوت فاصله داری ...
خلاصه از اون روزهایی بود که کوه و ددر رفتن بدفرم می چسبه ... اما هیچ ددری نرفتم ... دانشگاه و بعدم ستسنگ ... و ظهر خونه بودم ...
شاید اگر این گلودرد رو نداشتم ... و عصرم قرار نبود با خانواده دیدو بازدید بریم ... تنهایی سر می گذاشتم به کوه ...
حالا که اینجام .. خیلی هم گرفته نیستم .. پیش میاد همچین روزهایی که اونچه رو که دوست داری بدست نیاری ... :)
No comments:
Post a Comment