Saturday, October 02, 2004

چند روزی حرفام جمع شد رو هم ... مریض بودم و حال نشستن پای کامپیوتر رو نداشتم ..

خیلی خبر ها بود ... عید بود .. بحث داغ آقای اهورا بود و سرگرمی جدید مردم (که البته خیلی هم سرگرمی هیجان انگیزی نبود!)
متن تو سایت hoder رو هم در مورد سای بابا خوندم و به فکر رفتم ... نمی دونم باید باور کرد یا نه ...ممکنه اتهام باشه ... دروغ باشه ... اما همونقدرم ممکنه درست باشه ...
چند سال پیش دوستی داشتم که مریدش بود به دیدنش هم رفته بود ... منم اون موقع ها افتادم دنبال کتاب خوندن ازش و بحث کردن با دوستم .. راجع به خیلی چیزا با هم حرف زدیم .. از دکتر شریعتی و حرفاش و اثراتش گرفته تا تناسخ و ...
من خودم یک جورایی داشتن مراد و پیر و تو راه عرفان و تو راه سلوک قبول دارم ... اما چیزی که همیشه بهش فکر می کنم و به خودم یادآوری می کنم اینه که این کسانی که الان به عنوان پیر و مرشد معروف می شن و یک سری مرید دورشون جمع می شن ... خودشون هم دارن مسیر زندگی رو برای رسیدن به تکامل طی می کنن ... اونها هم آدم هستن و ممکنه خطا کنن ... نمی شه بهشون مثل یک معصوم از گناه و اشتباه نگاه کرد ...
شاید به درجات بالایی رسیده باشن ... شاید قدرت زیادی داشته باشن ... شاید خیلی از حقایق رو درک کرده باشن ... و شاید بتونن نقش موثری تو زندگی من داشته باشن و بتونن کمکم کنن برای پیدا کردن خودم ...
اما اونها هم ممکنه هر لحظه اشتباه کنن ... و لغزش پای اونها که رو پشت بام ایستادن، سقوط سخت تری به همراه داره تا منی که رو پله اول ایستادم ...
به هر حال اراست بودن یا نبودن این قصه چندان فرقی به حال من نداره ... فقط بهم یادآوری می کنه که تو راه معنویت خیلی باید آدم دقت کنه ... تا انرژی اش و وقتش و عمری که در اختیار داره هدر نره ... و قدم تو راهی نگذاره که دورش کنه از حقیقت و عشق ....
فکر می کنم برای رسیدن و یکی شدن با معشوق فقط می شه از خودش خواست که کمک کنه ... راهنما های خوبی رو جلوی پام بگذاره .. و چشمم رو برای دیدن حقیقت باز کنه ... و هیچ لحظه ای منو تو این مسیر تنها نگذاره ...

No comments: