یک روز روشن ... یک روز قشنگ ...
بالای پیست دیزین ... میان کوه ها ... آسمان آبی با ابر های سفید تکه تکه بالای سر .. یک سمت کوه .. یک سمت مسابقه ... سمت دیگر جاده و ماشین های در حال حرکت ...
و اینجا که من نشستم ... دور از هیاهو ...
گرمای آفتاب ... خنکای باد ... یک تکیه گاه ... یک پروانه سیاه ...
و ... آرامش ... لحظاتی که در حال سپری می شوند بی نگاهی به گذشته و آینده ...
همیشه دوست داشتم چشم بگشایم بر افق های دور ... در مسیر باد ... بر بلندای کوه ...
... با یک نفس عمیق ... مثل یک خواب عمیق و آرام .... برای همیشه
:)
* فکر کنم دو تا نوشته بی ربط رو پشت سر هم آوردم ... خوب چی کار کنم ... من متغیرم ... احساس هایی که از بیرون می گیرم متفاوت و متنوع هستن ... هم خوبی و قشنگی هست هم بدی و زشتی ... از همشون حرف می زنم ... ولی تلاشم برای بیشتر کردن لحظات قشنگ و مفید زندگی کوتاهم هست ...
No comments:
Post a Comment