Monday, November 24, 2003

گاهی یادم می ره ... و توقعم از زندگی زیاد می شه ... انتظار دارم هم کار کنم ... هم درس بخونم ... هم به گردش و مسافرتم برسم ...
امروز در آخرین لحظه به خواهش رئیس شرکت ... برنامه کوه و سفرم رو که از خیلی وقت پیش به فکرش بودم .. به هم خورد...
نمی دونم ... یک نمایشگاه ... با کار های قبلش چقدر ارزش داره ... می دونم که اینم یکیه ... مثل قبلی ها ... هر چقدر براش کار کنی تو نتیجه فرقی نداره ... می دونم .. اما من بخاطر یک خواهش الان اینجام ... و امیدوارم این ناملایمات کوچیک ... اگر هیچ فایده ای نداره ... لااقل کمک کنه به خودشکنی ...
دارم بزرگ می شم ... دارم عادت می کنم که خیلی چیز ها مطابق میلم نباشه ... از موفق نشدن ... کمتر می رنجم ... تلاشم رو می کنم ولی پی ناکامی رو هم به تنم می مالم ...
غیر از تلاش من به خیلی چیز های دیگه هم موثرن تو زندگی ...
باید سعی کرد از هر موقعیت بهترین استفاده رو کرد ...

هرچه پیش آید خوش آید ...
و من پسندم آنچه را جانان پسندد ...
:X:X

No comments: