همیشه برای دلتنگی هام یک بهانه ای پیدا می شه ... و یک راه حلی ... گاهی هم که هیچ دلیل منطقی پیدا نشه .. می تونم گوشه دلم یک دلیل احساسی که نیاز به اثبات نداشته باشه براش پیدا کنم ...
اما امروز صبح انگار که از دنده چپ پا شده باشم .. روز قبلش و روزهای قبلش همه خوب بودن .. بدون هیچ دلیلی ... امروز حتی دلم نمی خواست .. یک لباس تر و تمیز بپوشم .. پا شدم به زور رفتم دانشگاه فقط بخاطر قولی که به یک دوست داده بودم ... شاید باید نمی رفتم ... شاید باید به هم نمی زدم برنامه هام رو .. بخصوص برنامه ای که برای آرامش و پیشرفتم لازمه ... با یک حال بی تفاوت ظهر رفتم شرکت ... انگار وقتی بداخلاقم ، بهتر کار می کنم ...
الان دیگه هوا تاریکه و باس برم خونه ... فردا شاید روز بهتری باشه ... اگه مزینش کنم به یاد یار ...
فردا اگر قلبم بتپه ... همه ناراحتی ها توش حل می شه ...
فردا از صبح زود کلاس دارم ... ولی شاید مجالی یافتم ... کلاسی دودر کردم و زمانی هر چند کوتاه را با کوه خلوت کردم ... و نفسی تازه ...
No comments:
Post a Comment