Sunday, May 18, 2003

چقدر ورزش کردن خوبه ... باشگاه رفتن ... وقتی که ناراحتی ... وقتی بداخلاقی ... وقتی عصبانی هستی ... انگار همه چی رو فراموش می کنی ... بعد از تمرین ... می تونی به خودت بقبولونی که مسایلی که ازشون ناراحت بودی کوچیکن ... و ارزش ناراحت شدن ندارن .... در واقع وقتی که می بینی خودت چقدر کوچیکی ... از ناراحتی های خودت خندت می گیره ...
آره بهترین راه برای تحمل سختی ها اینه که برای خودت کوچیکیشون کنی و بهشون بخندی ...
من می خوام بخندم ... به خودم بخندم ... به این مغز کوچیکم ... به اینکه انقدر حساسم ... می خوام به زمین خوردن های خودم بخندم ... به همه اون چیز هایی که به نظرم ناراحت کننده میان ... به چیز هایی که عصبانیم می کنن .... به وقتایی که اسباب بازیم رو ازم می گیرن ... به وقتایی که دلم عروسک یک بچه دیگه رو می خواد ... من می خوام بخندم .... انقدر بخندم که مست خنده بشم ... و همه چی یادم بره ...
ولی یک چیز یادم نره ... اینکه فردا مسابقه دارم ... و با اینکه می دونم قرار نیست مقامی چیزی بیارم ، می خوام برم ...
یک نفس عمیق ... یک تمرکز کوتاه ... دیگه به هیچی فکر نمی کنم جز کاتای سی سان ...

No comments: