Saturday, May 17, 2003

می خواهم حرف بزنم ... اما افکارم و احساساتم خیلی سخت تو قالب لغات جا می گیرن ... وقتی هم که به زور جاشون می دم ... انگار نا مفهوم و در هم و برهم هستن .. خودم هم قبول دارم ... که فهمیدن آدمی مثل من کار آسونی نیست ... نکه من خیلی پیچیده باشم ها ... نه ... من یک موجود تک سلولی هستم که حرکاتم ... رفتارم و طرز زندگیم برای موجودات دیگه کمی عجیب و نا مفهومه ... نمی دونم .. شاید اشکال کار اینه که زیاد حرف می زنم ... زیاد توضیح می دم ... می خوام هم خودم راضی باشم ... هم کسی رو اذیت نکنم ... شاید اشکال کارم اینه که می خوام بقیه درکم کنن ... و ببینن اونچه رو که من می بینم ... انتظار بی جایی دارم ...
فقط باید سکوت کنم ... فقط باید بگذرم ... از زمان و مکان گذر کنم ... از زمین و آسمون ... از آدم ها ... و از همه مهمتر از خودم گذر کنم ... راه پشت این تنگه که من دارم ازش می گذرم ... و دارم سعی می کنم گیر نکنم اصلا معلوم نیست ... شاید بهتر از راه قبلی نباشه ... ولی من الان می دونم که باید خودم رو از میون این صخره ها بیرون بکشم ... و سعی کنم حالا که دارم زحمت می کشم ... پوسته خودم رو هم لای صخره ها جا بگذارم ... که بعد از رد شدن ... از خودم آزاد شده باشم .... آزاد آزاد ...
اونوقت نه دردی رو حس خواهم کرد و نه کسی رو دردمند خواهم کرد ...

No comments: