دیروز و امروز خیلی خسته بودم .... احساس ضعف می کردم ... باشگاه هم نرفتم .. انگار نه انگار هفته دیگه اردو انتخابی دارم ... راستش خیلی دودلم که برم یا نه ... از یک طرف برنامه های در هم برهمم هست و عروسی خواهرم و شرکت و اینا .... از طرف دیگم ... رویای برنده شدن در مسابقات و ...... اووووووو ....
5 شنبه هم اردو انتخابی تیم کوه نوردی دانشگاه ... این یکی رو می دونم می خوام برم .... ولی کاراته رو دو دلم ... اخه بعد از این همه وقت کار نکردن چندان امیدی هم ندارم ... P:
چند وقته زیاد وقت نکردم بنویسم ... الان که به نوشته ها نگاه می کنم ... هر چی هم که نوشتم جز غر غر نبوده :">
راستی یک چیز جدید هم یاد گرفتم ....
اینکه آدم ها وقتی می رن تو فکر با اون ابر بالای سرشون انقده تابلو می شن که همه می فهمن ... گاهی میشه که ابری بالا سرتون ندارین ولی بقیه انقده ابر بالا سر خودشون گندست که میاد جولو چشمشون و اوونا فکر می کنن این ابر مال فکرای شماست ... به هر حال این ابر بازی بازیه بدی نیست ... گه گاه به سمت اونایی که ابر ندارن یک گوله پرت کنین که سرگرم شن ... یا به سمت اونایی که زیادی ابر دارن یک گوله از ابرای خودتون پرت کنید و ابرای در همشون رو پاره کنید بلکه کمی آفتاب به کلشون بتابه ... ثواب داره .. ;)
No comments:
Post a Comment