اصلا نمی تونم درک کنم .... 4 سال گذشته ....
4 ساله که من وبلاگ می نویسم؟
و امروز روز تولد وبلاگم ...
خودمم باورم نمی شه ... چطور طاقت آوردم ... حرفای روز مره .. حرفای گاها تکراری ...
...
4 سال یک عمره ....
بعضی وقتا هر روز می نوشتم ... گاهی دو سه روز در میون ... و گاهی هم ده روزی یک بار ... حدود 800 و خرده ای پست فرستادم ...
بطور متوسط هر دو روزی یک پست
خیلی از پستا کوتاه بودن و خیلی ها طولانی ...
فکر می کنید اگه این همه وقت رو برای یاد گرفتن یک هنر یا فن وقت صرف کرده بودم ... الان کجا بودم ؟؟ ...
البته این حرف به این معنی نیست که پشیمونم از وبلاگ نویسی ... اتفاقا خیلی هم حال کردم باهاش ... فکر می کنم این 4 ساله که مهم ترین قسمت زندگی 26 سالم بوده ... واقعا سال های پر فراز و نشیبی بوده ...
این وبلاگ نقش یک سنگ صبور رو داشته برام ...
خیلی وقتا کمکم کرده ... و جایی بوده که زندگیم رو افکارم رو واحساساتم رو مستقیم و غیر مستقیم ریختم رو دایره ...
گاهی فکر می کنم این سرگرمی دوران جونی و مجردیه ... و وقتی که وارد زندگی پر دغدغه و پر مسئولیت بشم ... اینجا نخواهم اومد ...
ولی مطمئن نیستم ... اینجا یا یک جایی مشابه اینجا هر آدمی نیاز داره ... جایی که حرفاش رو بزنه ... خودش رو خالی کنه ... و تو جریانات مختلف قضاوت کنه ...
آدم از خودش خیلی درسا می تونه بگیره ... اگه جایی داشته باشه برا تنهایی ... زبانی گویا ... گوشی شنوا داشته باشه .... و مهم تر از همه اینکه این زبان و این گوش مال جسم خودش باشه ...
و در سخت ترین شرایط خدای خودش رو صدا بزنه برای کمک ، برای تصمیم گیری و برای قضاوت ...
فکر می کنم 4 سال وبلاگ نوشتن باعث می شه قسمت زیادی از وجود من اینجا باشه ... قسمتی که خیلی مهمه ...
از طرفی آدم ها برای کامل شناختنم باید اینجا رو بشناسن ... و از طرف دیگه به دوستای صمیمی ای فکر می کنم که تا به حال یک بار هم اینجا نیمدن ... ولی خوب منو می شناسن .... و همچنین دوستایی که تا به حال منو ندیدن و فقط از اینجا منو می شناسن ...
و گروهی از دوستا که منو از مجموع دنیای واقعی و مجازی می شناسن ...
نمی دونم ... وبلاگ من چقدر مهمه ...
کلا من ... شخصیت من ... از چی شکل می گیره ...
آدم ها معمولا با افتخاراتشون ... کار هایی که قبلا انجام دادن ...با پولشون ... خانوادشون ... شخصیتشون رو به دیگران معرفی می کنن ... یعنی همون چیزایی که عرفای هندی معتقدن ارزشی نداره و باید از ذهنمون محو بشه تا آزاد بشیم ...
من خودمو چطور معرفی می کنم؟
با رشته تحصیلی ام ...
با سابقه کاری ...
با مقدار سوادم ...
با مقدار آشناییم با زبان های زنده دنیا ...
با مقدار آشناییم با کامپیوتر ...
با زبون های برنامه نویشی و نرم افزار های گرافیکی که می تونم باهاشون کار کنم ...
با وبلاگ نوشتن یا ننوشتن ...
با اطلاعاتم از اخبار سیاسی و اقتصادی ...
با رشته های ورزشی که بلدم ...
و اون رشته هایی که توشون موفق بودم و مقام آوردم ...
با هنرم ..(که قدیما یک کمی داشتم !! (
با دیدی که نسبت به مذهب و خدا و پیغمبر دارم
با روش های مختلف هندی و چینی و ایرانی که برای رسیدن به رهایی تست کردم ...
با خانوادم ... خواهم برادر ... پدر و مادر ... پدربزرگ و مادر بزرگ ....
با دوستا و آشنا هایی که می شناسم ...
با قیافم ...
سرو وضعم ... لباس پوشیدنم ...
خونه و زندگیم ...
طرز حرف زدن و منشم ...
با علایقم ... و خواسته هام ...
با محکم بودن روی خواسته ها ... و یا انعطافم ...
شجاعتم ...
میزان مسئولیت پذریم ...
میزان توجهم به آدم های دیگه و نیاز ها شون ...
اینکه چقدر می تونی دوست داشته باشی و چقدر دوست داشته می شی ...
چندتا دوست داری ...
معرفت و وفاداری ...
....
وخیلی چیزای دیگه که وقتی یک آشنایی دید پیش میاد سعی می کنیم تو مغز طرف مقابل فرو کنیم ...
.. و اگه این کار رو نکنیم احساس کمبود می کنیم ...
ولی من تجربه کردم گاهی حس خوبی داره برخورد با آدم ها بدون اینکه گذشته ات رو بدونن ... انگار از خیلی بند ها آزادی ...
مثل وقتی تو خیابون ... بین مردم ... برای مدت کوتاه با یکی هم کلام می شه ... تو یک موقعیت خاص اصلا مهم نیست کی هستی و چی کاره ای ... چقدر ارتباط ساده و قشنگه ...
همه ماها همیشه دنبال کار هایی هستیم که بتونیم پزش رو به هم بدیم
چقدر خسته کننده است ... احساس می کنم اصلا ارضام نمی کنه ... با اینکه خیلی وقتا خودمم این کارو می کنم ... ولی قشنگی ای توش نمی بینم ...
شاید برای همینه که دنبال خیلی کارا نرفتم ... حداقل می خواستم پزی که می دم با اونچه مد روزه متفاوت باشه ...با اونچه که همه می رن دنبالش و دوست دارن ...
خیلی از رشته های ورزشی ... زبان های مختلف ... کار و رشته تحصیلی ... ادامه تحصیل ...و خیلی چیزای دیگه ....
آره منم دنبال پز دادن هستم ... نمی تونم منکر شم ... ولی متفاوت ... از یک جنس دیگه ....
هر چی فکر می کنم اینا به درد نمی خوره ... نیاز به افتخاری دارم که از درون به من قدرت بده ... از درون شخصیتم رو برای خودم قوی کنه ... نه در برابر مردم ... نه با معیار های این جامعه که با تغییر مکان ارزشش رو از دست بده ....
بلندپرواز تر و زیاده خواه تر از همه شماهام ...
بیشترین و بهترین رو می خوام ...
حالا پیدا کنید پرتقال فروش را ...
شاید حرفام مناسبتی با سالگرد وبلاگم نداشت ...
من امسال خودم به خودم این تولد رو تبریک می گم ...
:)
No comments:
Post a Comment