سلام ...
وقتایی که بعد از یک مدت طولانی میام اینجا سلام می کنم ... نمی دونم چرا وقتی هر شب می نوشتم ... سلام کردن برام یک جوری بود .. مثل این بود که تو یک روز تو خونه بچرخی و با از این اتاق به اون اتاق شدن به همه سلام کنی ... ;)
این چند روزه خیلی دلم می خواست بیام اینجا .. ولی اصلا وقت نشد ... تو شرکت که انقدر کارم فشرده شده ... دو هفته برا تموم کردنشون وقت دارم ... که به شیطنت نمی رسم ... شب ها هم انقدر خسته می رسم خونه که دیگه نای کامپیوتر روشن کردن ندارم .. تازه اونم یک کامپیوتر ویروسی ... تازه دیروز یک کم بهش رسیدم ... امیدوارم این ویروس w32 blaster از اینجا رخت بربسته باشه ....
تمریناتم هم دیگه داره جوونم رو در میاره ... تا مسابقه دو هفته بیشتر وقت ندارم ... انتخابم تو تیم دانشگاه امروز قطعی شد ... ولی خودم از رکورد هام راضی نیستم ... ولی انقدر به پریدن علاقه دارم که بخاطرش ریسک برنده نشدن رو به جون بخرم و با وجود تمام اصرار های تیم کاراته و احتمال برنده شدنم تو اون رشته (که البته به اون هم علاقه دارم :">) بازم مثل بچه پر روها به تمریناتم ادامه بدم ...
ام ... دیگه اینکه ... خیلی چیز ها برام تغییر کرده ... تغییراتی که ازشون خوشحالم ... و سپاسگزار زمین و زمانم ... تغییراتی که ممکن بود پیش نیان ... الان از صمیم دل بهشون خوش آمد می گم ...
احساس خوبی دارم ... با اینکه اون ترسی که دفعه قبل گفتم هنوز هست ... و خیلی ترسای دیگه ... ولی آرامشی پیدا کردم ... که مجانی نیست ... که الکی نیست ... که خواب نیست ...
به ساحل دریایی رسیدم که نمی دونم بخاطرش باید از کی تشکر کنم (البته راستش رو بخواهید می دونم ... می دونم از کی ... از زمین و زمان ممنون هستم ... ولی یک دیگه هست که ممنون اونم ... همونی که دوستم داره و نگرانمه ... و راهنمامه ... هرجا که باشم ... ) ....
به لب دریا رسیدم و مهم تر از اون احساس نیاز به دریا است که تو دلم شعله ور شده ... احساسی که تا پیش از این کور سویی بود .. ضعیف و نا توان ... می دونم که الانم باید مراقبش باشم ... می دونید .... عشق همینه ... مراقبت می خواد ... با یک بی توجهی ... با یک بی وفایی ... با یک شل گرفتن ... با محکم نبودن ... از بین می ره ... خیلی حساسه ....
کمک کن تا ابد تنها به تو عاشق بمانم / به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم
No comments:
Post a Comment