سلام ... بعد از ظهر امروز که از خستگی داشتم غش می کردم ... یکسری جملات و مطالب دوست داشتنی تو ذهن شلوغم پشت هم ردیف می شدن ... که اگه جون داشتم پا می شدم اینجا می نوشتم .. یا حتی یک کاغذ بر می داشتم و روش می نوشتم ... اما خستگی مجال نداد و خواب منو با خودش برد ... بعدهم که پا شدم مثکه بهشون بر خورده بود و گذاشته بودن رفته بودن ... حالا اصلا مهم نیست از این اتفاق ها زیاد پیش میاد ... ولی خیلی دوست داشتم خوابم نمی برد و شروع به نوشتن می کردم ... خیلی وقته که ننوشتم ...
دیروز و امروز باز از اون روزا بودن ها ;)
No comments:
Post a Comment