Saturday, December 14, 2019

آغوش, تو, زمان

آغوش مادر و پدر
آغوش خواهر
آغوش معشوق
آغوش فرزند
هر کدام طعمی دارند و جایگاهی. 
 آغوش مادر مکان گرم و امن و پر خاطره است با عمقی که به یاد نمی آوری آغازش را. و هر دم نگرانی فراقش را!
آغوش خواهر پر است از زیر بم های جوانی و سنگ صبوری دو سویه برای همیشه!
آغوش معشوق نسبتی دارد با سابقه اش و زمانی که هدیه اش می کنی. و عشق و هوس و صمیمیت گوشه های اند که در زمان های مختلف گرمای رابطه به سوی هرکدام می لغزد و برایت رنگی می آفریند دیگرگون.

و اما طعم آغوش نوزاد دیگر است!
نوزادی زاده تو و در راه آینده ای که تو را در آن راه نیست. طعم حمایت دارد و مفید بودن. وقتی گریه اش اینجا آرام می‌گیرد دیگر درد و خستگی معنا ندارد و عجول ترین هم که باشی لذت صبر را می چشی. گرمایی دارد مخلوط با سرمای  عدم قطعیت و ترس از اینکه او در آینده دیگر گرمای وجودش را با تو قسمت می کند یا نه. پس حس دم غنیمت است دارد با امیدی به آینده. 
  

Wednesday, October 30, 2019

ماهی سیاه ِ بزرگ و ماهی سیاه کوچولو

من همون ماهی سیاهم که تو برکه از همه کوچک تر بود و میخواست به دریا بره... 
حالا که دیگه ماهی بزرگی شدم نمی دونم از دنیا چی می خوام و جایی که رسیدم کجاست شاید یک برکه بزرگتر؟ مطمئنم که دریا نیست!
حالا یک ماهی سفید کوچولو با چشمان جستجوگر سیاه جلوم نشسته و می خواد ازم کلی سوال بپرسه ... هنوز چیزی نگفته ولی تو چشماش میبینم اشتیاق دونستن رو و می دونم به زودی ازم سراغ دریا رو می گیره ... 
و من چه خواهم گفت؟ 
پسرم دریا همینجاست!
پسرم دریا دروغه؟
پسرم برو به دنبال دریا!
کاش بتونم بگم
پسرم بیا باهم به دنبال دریا بریم!

Thursday, February 05, 2015

بی دلیل

و آنگاه که از دلیل رستی
از شادی بی دلیل لبریز می شوی

Monday, October 27, 2014

چه ارتباطی هست میان شب امتحان و هوس وبلاگ نویسی بدون در نظر گرفتن فاکتور سن و مدت رمانی که از آخرین نوشته می گذره ...
می تونم حرفامو دو روز دیگه نگه دارم؟؟

Monday, September 22, 2014

نگاه

اینجا ادم ها به هم نگاه نمی کنن... نه که اصلا ... نگاه میکنن 
ولی نه به چشم ها
شاید همینه اون تفاوتی که بعضی ها با تحقیر نام می برن ازش.. که نگاه ایرانی ها تابلو . بد نگاه می کنن و یا اینکه طرف از چشماش معلومه ایرانیه.
اینو از پاییدن نگاه خودم فهمیدم که فقط سر و وضع اداما رو نگاه نمی کنم بلکه انگار دنبال یک چیزی تو چشماشونم
نمی گم خوبه یا بد ولی... یک تعریف جدیده.
باید بدونم چکار میکنم و هدفم چیه ...

Tuesday, August 19, 2014

من

صبح متنی از بابوجی خوندم که می گفت با اراده و تصمیم گیری خودتون امنظم می کنید و فرا می گیرید
انگار دو تا من هست
یک من بازیگوش و تنبل که باید توسط من برتر کنترل و هدایت بشه
با برنامه ریزی و تعهد به برنامه !!!!

سکون و حرکت

انتظار ... یعنی سکون یعنی نگاهی به افق
من ... موجودی بی تاب چشم به راه برون و بی خبر از درون
راه کار شخصی:  سکون برون و پاییدن درون برای یافتن نقطه حیات

Sunday, July 27, 2014

بازگشت

در راهم و مقصدم از یاد رفته
در میان جمعیت در حرکت
قدم بر نمی دارم و بر موج سوارم حرکتی در سطح
بدون قدم زدن . . 
پس دلیل خستگی پاها چیست؟
ناتوانی از حرکت نه از خستگی عضله است و نه از نا شناختن راه. . . که اعصاب جرکت بخشم فلج شده اند . . از بی توجهی و سکون طولانی . . 

Saturday, October 05, 2013

من و خودم

به دنبال خودم مي دوم هر روز 
و جمع مي كنم باز مانده هايي كه از وجودم جا مي مانند در كوي و برزن

و گاهي مي گريزم نه از همگان كه
در واقع از خودم

Monday, December 31, 2012

اینجایم ... بسیار دور تر از زادگاهم ...
آنجای که آمال بسیاری را پاسخگوست ...
و به گمانم برای من دیگر گون است ...
و بهانه می کنم این را برای ضعف ها و کم کاری هایم ...
و من همواره اینچنین بهانه گیر بوده ام ..
و اگر زین پس نباشم ... این دنیای رویایی تولد دیگرم را شاهد خواهد بود.

و آنگاه زادگاه من است ...
اینجا و یا هرجای دیگر ...