این چندوقته رو خلاصه می کنم تو
تمرین های سنگین ،
درد ناتمام پا و
غرهای نافرجام ...
البته لحظات قشنگ هم گه گاه وجود داشتن ...
نتیجه آخر این شد که من مریض شدم ...
و تو مسابقه آغاز فصل که جمعه بود، و برای اولین بار تو یک رشته استقامتی شرکت می کردم ... هیچ مقامی نیاوردم .. رکوردمم خجالت آور بود ...
در مورد غر ها نگرانی ها هم به هیچ نتیجه خاصی نرسیدم .. سعی می کنم بهشون فکر نکنم .... ولی نمی شه ...
نمی دونم چرا اینجوری شدم ... منی که خیلی وقتا با تنهایی خودم حال می کردم .. الان از فکر کردن به آینده ... به وقتایی که تنها بمونم می ترسم ...
البته این تنهایی فرق داره با اونچه که دوست دارم ...
باید قدم بردارم به سوی آینده نامعلومی که من باید لحظه لحظه اش رو بسازم ...
خیلی چیزها تغییر خواهد کرد ...
امیدوارم وسط این تغییرات ... از قبیل تغییر کار ... رشته ... یا حتی رشته ورزشی ... تغییر موقعیت .. تغییر سرگرمی ها ... یک نکته مهم زندگیم یادم نره ... همونی که دلیله بودنمه ...
فکر کنم بهترین کار یک سفر تنهایی باشه ... بهش نیاز دارم ... ولی حیف الان اصلا وقتشو ندارم ... دوهفته دیگه امتحاناتم شروع می شه ...
باید تحمل کنم و صبر ...
No comments:
Post a Comment