Friday, May 06, 2005

خیلی وقت اینجا نیمدم ... کار و بار داشتم .. فکر شلوغ برنامه شلوغ ... رفت و آمد تو مسیرهای مختلف و دور ... سه راه افسریه ... یافت آباد ... جاهایی که فکر نمی کردم برم ... شده جزو برنامه هفتگیم ...
حالا من با این همه درگیری و با فکر پروژه باید فکرایی هم بکنم ... باید تصمیم گیری کنم باز ...
باید وجود بدبینم رو آروم کنم ... باید به خودم بقبولونم که زندگی اونقدر ها هم سخت نیست ... بهتره اعتماد کنم ...
احساس می کنم این چندوقته مقداری از هدای همیشگی فاصله گرفتم ...

دلم یک هوای تازه می خواد ... روزا و شبای قشنگی که میان و می رن ... عصرایی که بارون بهاری میاد ... دلم رو عاشق می کنه ... اما این زمان ها عوض اینکه سر به کوه و دشت گذاشته باشم ... عوض اینکه مثل قدیما سرم رو بندازم پایین و کلی مسافت رو شده تنها پیاده برم، یا تو سالن با سقفای بلند دارم از خستگی جون می دم ... یا تو خونه در حال مهمونداری و خواهرزاده داری ... یا تو ماشین ...

اشکال نداره گلایه از هیچی ندارم چون فهمیدم زندگی دوره دوره است ... و همیشه یک جور نمیمونه مهم اینه که تو هر شزایطی بتونی به یاد یار باشی ... کار سختیه ... ول خیلی قشنگه ... فقط توجه یارم رو می خواد و نازو گرشمه اش رو ...اونوقت مگه می شه من یادم بره ...
یادآوری دایم هم موضوع جالب و کارسازی هستا ...


با من صنما دل یک دله کن / گر سر ننهم آنگه گله کن

No comments: