Wednesday, January 29, 2003
الان دارم می رم که آخرین امتحانم رو بدم ... دیروز دوتا امتحان تو یک ساعت داشتم ... بدک نبود ... ولی باورم نمی شه که دارن تموم می شن ... این ترم 9 تا امتحان داشتم ... عوضش الان خیلی احساس سبکی می کنم ... p:
Monday, January 27, 2003
اگه مثل من امتحان دارین و یا به هردلیل دیگه ای نمی تونین برین اسکی و دلتون هم خیلی تنگ شده ... برین اینجا و online بازی کنید ;)
Sunday, January 26, 2003
کلی برنامه هات رو ردیف کردی .. که صبح درس بخونی ... درس و حمام و نهار و همه چی منظم ... که سر ساعت از خونه بزنی بیرون ... تا بری باشگاه ... از اون ور هم یک سر بری شرکت برای کار های عقب مونده ... ظاهرا همه چی پیش بینی شده و تحت کنترل ...
غافل از اینکه یادت رفته در مقابل هوای خوب نمی تونی مقاومت کنی ... چشمت به آسمون ابری که می افته تازه می فهمی که چقدر دلت تنگه ... چقدر دلت گرفته ... چشمات دیدن قشنگی ها از سرش افتاده ... خیلی وقته که سر به کوه نگذاشتی و رو یک سنگ اون بالا تنها نشستی و با خودت خلوت نکردی ... کسی رو به یاد میاری که برنامه هاش همیشه عجیب بود ... حتی برای خودش ... پیاده روی های وقت و بی وقتش ... خودش رو هم به تعجب وا می داشت ... دلت یکهو براش تنگ می شه ... برا همونی که عشقش کوهه و بزرگترین تفریح زندگیش ... نفس عمیق کشیدن تو یک هوای دل انگیز به یاد یک یارش ...
آره دلت انقدر هوای پیاده روی می کنه که بی خیال باشگاه و مسابقاتی که در پیشه می شی ... و راه می افتی ... چقدر دل انگیز ... حالت واقعا جا میاد ... هوای خوب ... راه قشنگ و افکار زیبا ... روح آدم رو صیقل می ده ... از فکر کردن به کسی که تو رو صدا می زنه - و تو معمولا نمی شنوی :"> - ... احساس سبکی می کنی ... انگار وزن نداری ... احساس جوونی می کنی ... احساس آزادی ... احساس می کنی تو سلول سلول بدنت هوای خنک و دلنوازی که از کوی دلدار اومده جریان پیدا کرده ... و تو لبریز از عشق شدی ...
انقدر احساس خوبیه که دوست داری تجربه کردن همچین لحظاتی رو برای اونهایی که دوستشون داری آرزو کنی ...
خوش باشید و سبکبال.
غافل از اینکه یادت رفته در مقابل هوای خوب نمی تونی مقاومت کنی ... چشمت به آسمون ابری که می افته تازه می فهمی که چقدر دلت تنگه ... چقدر دلت گرفته ... چشمات دیدن قشنگی ها از سرش افتاده ... خیلی وقته که سر به کوه نگذاشتی و رو یک سنگ اون بالا تنها نشستی و با خودت خلوت نکردی ... کسی رو به یاد میاری که برنامه هاش همیشه عجیب بود ... حتی برای خودش ... پیاده روی های وقت و بی وقتش ... خودش رو هم به تعجب وا می داشت ... دلت یکهو براش تنگ می شه ... برا همونی که عشقش کوهه و بزرگترین تفریح زندگیش ... نفس عمیق کشیدن تو یک هوای دل انگیز به یاد یک یارش ...
آره دلت انقدر هوای پیاده روی می کنه که بی خیال باشگاه و مسابقاتی که در پیشه می شی ... و راه می افتی ... چقدر دل انگیز ... حالت واقعا جا میاد ... هوای خوب ... راه قشنگ و افکار زیبا ... روح آدم رو صیقل می ده ... از فکر کردن به کسی که تو رو صدا می زنه - و تو معمولا نمی شنوی :"> - ... احساس سبکی می کنی ... انگار وزن نداری ... احساس جوونی می کنی ... احساس آزادی ... احساس می کنی تو سلول سلول بدنت هوای خنک و دلنوازی که از کوی دلدار اومده جریان پیدا کرده ... و تو لبریز از عشق شدی ...
انقدر احساس خوبیه که دوست داری تجربه کردن همچین لحظاتی رو برای اونهایی که دوستشون داری آرزو کنی ...
خوش باشید و سبکبال.
Friday, January 24, 2003
امروز دو تا امتحان داشتم ... هر دوش رو هم بد دادم .... :| ... هم من خوب نخونده بودم .. هم خیلی سخت گرفته بودن .... شد نور علی نور ...
Thursday, January 23, 2003
شاید این عکس های نمایشگاه عکس ترافیک رو دیده باشید ... اگه ندیدید برین اینجا به حال ترافیک تهران گریه کنید ... البته گریه که فایده نداره ... می تونید برای سلامتی خودتون بخندید اقلا برای روحیه شما یک اثر مثبت داشته باشه ... برای ماها که اینجا زندگی می کنیم انقدر عادی شده که نه گریمون می گیره نه خنده ...
Wednesday, January 22, 2003
آهای آقا بیا لوبیات رو بگیر گاوم رو بده ...
خانوم حنا ... خانوم حنا ... کجایی ... کجایی؟
p:
خانوم حنا ... خانوم حنا ... کجایی ... کجایی؟
p:
Monday, January 20, 2003
فکر کنم با این همه وبلاگی که من امشب خوردم ... نه ببخشین نوشتم ... اصلا بهمه نیاد که امتحان داشته باشم ... خوب به من چه آدم یک موقع هایی کلی حرفش می گیره ... کاری هم به این نداره که درس داشته باشه یا نه ... البته یک تجربه هست که می گه تو فصل امتحانات آدم پر حرف تر می شه ...
ولی اوضاع امتحانام بد جور خرابه ... آخر هفته 3 تا امتحان دارم ... یکی از یکی وضعشون بدتر ... و یکی شون از همه بدتر ;( ... تقصیر خودمه که اینهمه واحد زیاد برداشتم و ... به هم زمان بودن امتحاناشونم محل نگذاشتم ... و تو ترم هم درس نخوندم ... و در کمال خریت حذف اضطراری هم نکردم ... حالا باید بچشم ... :| :)
ولی اوضاع امتحانام بد جور خرابه ... آخر هفته 3 تا امتحان دارم ... یکی از یکی وضعشون بدتر ... و یکی شون از همه بدتر ;( ... تقصیر خودمه که اینهمه واحد زیاد برداشتم و ... به هم زمان بودن امتحاناشونم محل نگذاشتم ... و تو ترم هم درس نخوندم ... و در کمال خریت حذف اضطراری هم نکردم ... حالا باید بچشم ... :| :)
نواهایی که در مورد ورزش خانوم ها به گوش می رسه بدک نیست ... کاراته هم از اون ورزش هاییه که می شه بهش امیدوار بود ... این خبر سایت زنان ایران رو بخونید ...
البته من به شخصه با اینکه از مسابقه شرکت کردن و مدال آوردن بدم نمی یاد ;) و تازگی ها مدال گرفتن و شهریه ندادن خوب زیر دندونم مزه کرده p:p: ... ولی از عواقب قهرمان شدن تو ایران خوشم نمی یاد ... به نظرم نباید انقدر ورزش رو با سیاست قاطی کرد ... شاید این خودش یک دلیلی عمده باشه برا من که دوست نداشته باشم ورزش رو در این حد حرفه ای ادامه بدم ...
البته من به شخصه با اینکه از مسابقه شرکت کردن و مدال آوردن بدم نمی یاد ;) و تازگی ها مدال گرفتن و شهریه ندادن خوب زیر دندونم مزه کرده p:p: ... ولی از عواقب قهرمان شدن تو ایران خوشم نمی یاد ... به نظرم نباید انقدر ورزش رو با سیاست قاطی کرد ... شاید این خودش یک دلیلی عمده باشه برا من که دوست نداشته باشم ورزش رو در این حد حرفه ای ادامه بدم ...
رهايي
بر آستانه در گرد مرگ مي باريد
از آسمان شب زده در شب
تگرگ مي باريد
و از تمام درختان بيد
با وزش باد
برگ مي باريد
كه آن تناور تاريخ تا بهاران رفت
به جاودان پيوست
و بازوان بلندش
كه نام نامي او راهميشه با خود داشت
به جان پيوست
به بيكران پيوست
حمید مصدق
از سایت behrooznaj
بر آستانه در گرد مرگ مي باريد
از آسمان شب زده در شب
تگرگ مي باريد
و از تمام درختان بيد
با وزش باد
برگ مي باريد
كه آن تناور تاريخ تا بهاران رفت
به جاودان پيوست
و بازوان بلندش
كه نام نامي او راهميشه با خود داشت
به جان پيوست
به بيكران پيوست
حمید مصدق
از سایت behrooznaj
Sunday, January 19, 2003
فردا ساعت 3 حسینیه ارشاد سال مهندس بازرگان ... روحش شاد.
برم یا بشینم درس بخونم ؟؟؟ :|
برم یا بشینم درس بخونم ؟؟؟ :|
Saturday, January 18, 2003
روزنامه اعتماد امروز تو ویژه نامه شنبه ... یعنی خرزهره ... فال طنز داشت ... به نام فال سیاسی عشقی بر اساس ماه تولدتون ... تو سایتشونم هست فاله ... البته یک ایراد هایی داره ... که معلوم نیست کدوم فال شماست همه رو پشت هم ردیف کرده ..
فکر کنم همه سیاستمدارهای ما رویه شون رو از روی یک همچین فال هایی انتخاب می کنن ... ;) شایدم پیشرفتن و احتیاجی به فال ندارن خودشون خواب می بینن ... بعضی هاشون هم شامه قوی ای دارن و بو می کشن ... البته اگه هر کسی یک کم حس داشته باشه از رو جهت باد همه چی رو می فهمه ...
ولی مشکل اصلی اون عده ای هستن که برا بقیه فال می گیرن ... و برا مردم خواب می بینن !!
فکر کنم همه سیاستمدارهای ما رویه شون رو از روی یک همچین فال هایی انتخاب می کنن ... ;) شایدم پیشرفتن و احتیاجی به فال ندارن خودشون خواب می بینن ... بعضی هاشون هم شامه قوی ای دارن و بو می کشن ... البته اگه هر کسی یک کم حس داشته باشه از رو جهت باد همه چی رو می فهمه ...
ولی مشکل اصلی اون عده ای هستن که برا بقیه فال می گیرن ... و برا مردم خواب می بینن !!
Friday, January 17, 2003
انتشارات کاروان مجموعه ای از قصه های صمد بهرنگی رو تو دوجلد کتاب در قطع جیبی چاپ کرده ... چیز تر و تمیز و خشگلی از آب دراومده ...
یک نکته جدیدی تو قصه ماهی سیاه کوچولو پیدا کردم که قبلا دقت نکرده بودم ... انتهای داستان وقتی ماهی پیر قصه اش رو تموم می کنه ... یازده هزار و نهصد نود و نه ماهی سیاه کوچولو - از دوازده هزار بچه ماهی ، شب به خیر گفتند و رفتند خوابیدند ... اما ماهی سرخ کوچولو خوابش نبرد، شب تا صبح همش به فکر دریا بود ...
نکته ای به نظرم اومده اینه ... که یازده هزارو نهصدو نودونه تا ماهی کوچولو ای که به دنیا اومدن با یاد و خاطره "ماهی سیاه کوچولو" هم نام اون شدن ... و هر شب قصه اش تو گوششون خونده شد ... اما فایده ای نداشته ... این بار ماهی سرخ کوچولو به فکر دریا افتاده ... از بین دوازده هزارتا رقم خیلی کمیه ... وقعا علتش چیه ... فکر کنم اون یازده هزار تا ماهی سیاه دیگه رو غرور فرا گرفته ... تو قصه هاشون خودشون رو اون ماهی سیاه قهرمانی می دونن که به دریا رسیده و دیگه کاری نداره ... غافل از اینکه ماهی سیاهی که به دریا رفت کسی نیست که اونجا بمونه و پابند خزه های دریا بشه ...
اینکه ماهی سیاه کوچولو هستیم ... یا ماهی سرخ کوچولو .. یا هر رنگ دیگه ای فایده ای با حالمون نداره ... رنگ ما خودش یک بنده یک وابستگی ... ظاهریه که ما با استناد بهش دوست داریم تو رویا هامون شبیه کسایی بشیم که حرکت کردن ... و با گیر کردن تواین بند از حرکت بمونیم ...
شاید بشه گفت که مشگل اصلی جامعه الان ما اینه که همه چی رو می دونه ... همه راه ها رو بلده ... سرمشق زیاد داره ... انقدر زیاد تو تاریخمون و قصه هامون شخصیت های بزرگ داشتیم و قصه هاشون رو شنیدیم که ابتکارمون کور شده ... همه می خواهیم ماهی سیاه کوچولو باشیم ... نمی خواهیم یک لحظه به این فکر کنیم که هر کسی باید راه خودش رو به سوی حقیقت و دریا پیدا کنه . .. لزوما نباید مسیر رودخونه رو رفت ...
یک نکته جدیدی تو قصه ماهی سیاه کوچولو پیدا کردم که قبلا دقت نکرده بودم ... انتهای داستان وقتی ماهی پیر قصه اش رو تموم می کنه ... یازده هزار و نهصد نود و نه ماهی سیاه کوچولو - از دوازده هزار بچه ماهی ، شب به خیر گفتند و رفتند خوابیدند ... اما ماهی سرخ کوچولو خوابش نبرد، شب تا صبح همش به فکر دریا بود ...
نکته ای به نظرم اومده اینه ... که یازده هزارو نهصدو نودونه تا ماهی کوچولو ای که به دنیا اومدن با یاد و خاطره "ماهی سیاه کوچولو" هم نام اون شدن ... و هر شب قصه اش تو گوششون خونده شد ... اما فایده ای نداشته ... این بار ماهی سرخ کوچولو به فکر دریا افتاده ... از بین دوازده هزارتا رقم خیلی کمیه ... وقعا علتش چیه ... فکر کنم اون یازده هزار تا ماهی سیاه دیگه رو غرور فرا گرفته ... تو قصه هاشون خودشون رو اون ماهی سیاه قهرمانی می دونن که به دریا رسیده و دیگه کاری نداره ... غافل از اینکه ماهی سیاهی که به دریا رفت کسی نیست که اونجا بمونه و پابند خزه های دریا بشه ...
اینکه ماهی سیاه کوچولو هستیم ... یا ماهی سرخ کوچولو .. یا هر رنگ دیگه ای فایده ای با حالمون نداره ... رنگ ما خودش یک بنده یک وابستگی ... ظاهریه که ما با استناد بهش دوست داریم تو رویا هامون شبیه کسایی بشیم که حرکت کردن ... و با گیر کردن تواین بند از حرکت بمونیم ...
شاید بشه گفت که مشگل اصلی جامعه الان ما اینه که همه چی رو می دونه ... همه راه ها رو بلده ... سرمشق زیاد داره ... انقدر زیاد تو تاریخمون و قصه هامون شخصیت های بزرگ داشتیم و قصه هاشون رو شنیدیم که ابتکارمون کور شده ... همه می خواهیم ماهی سیاه کوچولو باشیم ... نمی خواهیم یک لحظه به این فکر کنیم که هر کسی باید راه خودش رو به سوی حقیقت و دریا پیدا کنه . .. لزوما نباید مسیر رودخونه رو رفت ...
Tuesday, January 14, 2003
Sunday, January 12, 2003
اگه اهل اسکی هستین یک نگاهی به سایت فدراسیون اسکی ایران بندازید. :)
Saturday, January 11, 2003
قرن ها ست که من اینجا یک دل سیر حرف نزدم .. بهانه که فراوونه ... ولی نمی خوام با گفتن تک تکشون خستتون کنم ... فقط بهانه ای رو میگم که تا سه هفته دیگم ادامه داره ... امتحانات و گرفتاری های همیشگیش ...
فصل امتحانات فصل عجیب و غریبیه ... از قبل از اومدنش خوشی های آدم با فکر کردن بهش تباه می شه ... اما وقتی توشی انگار دیگه بی خیال همه چی می شی ... ددر و شیطونی وسط امتحانا با اینکه عذاب وجدان میاره ... ولی خیلی می چسبه .. بیشتر از همیشه ... حتی اگه هیچ ددر خاصی هم نری شیطونی گنده و قابل عرضی هم نکنی ... کوچیکترین کار برنامه ریزی نشده هم برا خودش یک شیطونی گنده به حساب میاد و برای زنده نگه داشتن روحیه جوونوونه خیلی موثره ...
آرامش بعد امتحانات هم خیلی می چسبه ... البته وقت دادن نمره ها اصلا حال و هوای خوبی نیست P:
وبلاگ امشب من رو هم بگذارید به حساب یک شیطونی ...
بازم شیطونی می کنم مطمئن باشین ;)
فصل امتحانات فصل عجیب و غریبیه ... از قبل از اومدنش خوشی های آدم با فکر کردن بهش تباه می شه ... اما وقتی توشی انگار دیگه بی خیال همه چی می شی ... ددر و شیطونی وسط امتحانا با اینکه عذاب وجدان میاره ... ولی خیلی می چسبه .. بیشتر از همیشه ... حتی اگه هیچ ددر خاصی هم نری شیطونی گنده و قابل عرضی هم نکنی ... کوچیکترین کار برنامه ریزی نشده هم برا خودش یک شیطونی گنده به حساب میاد و برای زنده نگه داشتن روحیه جوونوونه خیلی موثره ...
آرامش بعد امتحانات هم خیلی می چسبه ... البته وقت دادن نمره ها اصلا حال و هوای خوبی نیست P:
وبلاگ امشب من رو هم بگذارید به حساب یک شیطونی ...
بازم شیطونی می کنم مطمئن باشین ;)
Thursday, January 09, 2003
با اینکه من زیاد اهل فوتبال نیستم ... ولی توصیه می کنم طنز کاپوچینو رو در مورد بازی فردای پرسپولیس و استقلال بخونید :)
Tuesday, January 07, 2003
سلام ... انقدر امشب خستشه که نگو ... تو باشگاه حسابی رسمون رو کشید سن سی ...
zzzz
zzzz