Saturday, October 09, 2010

من از دنیای دیگر می آیم ... این روزها!

ازجایی که روزها با ترافیک آغاز نمی شود و به انجام نمی رسد. در کنار مردمانی که جز به درختان گردو نمی اندیشند و یک روز درمیان مادر خانه کنار کوره نان می پزد ... آن جا از خانه تا بلندای کوه راهی نیست. و راه خوراک روزانه از خاک تا معده مردمان نیز بسیار کوتاه است.

من از جایی می آیم پشت کوه ها آنجایی که دغدغه مردم دیگر گون است دنیایی دیگر و عاداتی دیگر ... کار برایشان معنای دیگری دارد و درس و اینترنت بی معنا است.

من از کجایم ؟... یک شهر زده که به روستا پناه برده یا یک روستایی که گذشته اش هماره در شهر بوده ... نمی دانم از کجایم ...

دغدغه من چیست؟ ازدیاد ماشین ها در خیابان و ساختم پارک برای مردمان شهر یا ازدیاد قوطی های پلاستیکی آب در کوه و دشت و ساختن نمادی درختی در مزرعه...؟؟ کدام دغدغه من است هدفم چیست ... ؟

گذشته ام و تجربیاتم بسیار فاصله دارد با این مردم ... اما آرامش آن ها را دوست دارم ...

مدت طولانی سکون در آنجا یا اینجا را طاقت نمی دانم آوردن یا نه!

حرکت را بیشتر می پسندم... شاید بهتر است روستایی باشم در شهر و شهریی در روستا ...

همواره غریبه و همواره در فضایی خودساخته و متفاوت از فضای اطراف.

اینگونه خود را از بند عادت و فراموشی بشری برهانم...

و بدانم که من نه اینجایی ام و نه آن جایی ... سرای من اینجاها و آن جا ها نیست ...

مرغ باغ ملکوتم!

No comments: