بعد از ماه ها دوری از دوومیدانی ... دو روز گذشته به عنوان مربی یک تیم تو مسابقات لیگ شرکت کردم ... خیلی خسته شدم ... ولی واقعا دلم تنگ شده بود .. تیمم هم دوم شد ... خوشحالم چون فکر نمی کردم ... البته بچه ها همه آماده بودن ... شاید این شروعی باشه از نوعی دیگر ...
برای لیگ بعدی باید تصمیم بگیرم و بین مربی بودن و داور بودن یکی رو انتخاب کنم ...
کلا خیلی خسته م اینجا اومدن هم چنگی به دل نمی زنه ... وقتی با خودت تنها نیستی ... وقتی برای خودت وقت آزاد نداری ... همش مشغولیت و سرگرمی ها یجورواجور ... حرفی برای اینجا گفتن ندارم ...
با وجودی که حرف و فکر زیاده ... ولی نمی شه گفت ...
خسته ام خیلی خسته ... خستگی ای جدای از خستگی جسمی ...
دلمیک روح آزاد و رها می خواد که هیچ دغدغه ای نداره ... زمانهایی که بر بلندی بنشینه به انتظار هیچ ... هیچ انتظاری از خودش و این دنیا نداره ... اون وقته که سیل انرژی و عشق به درونش سرازیر می شه ...
کو یارم؟ یارم کو؟ نازنین نگارم کو؟
No comments:
Post a Comment