اینجا گوشه اتاق ...
سر در کتاب و فکر جای دیگر است ...
روز های خرداد گذشته اند ... خرداد امسال با آب هوای استثتایی اش ...
باد ها و باران ها ...
چه امید بخش بود
و گاه غرش های آسمان چه ترس آور ...
روز و شب نواهایی از میان چرخش باد میان درختان به گوش می رسید و نوایی بود آشنا و معنی دار
گویی که هر دم اذان می گویند بر بام ها و همگان را به نماز جماعت می خوانند.
و اکنون باز هوای تیر مانند هرسال گرم و سوزان است
اما سخت تر است انگار تحملش پس از لختی چشیدن آن امید ها و بارش ها...
غم و امید با بارشی نرم و گاه سخت، تن ها را نوازش داده است ...
کس نمی داند زین پس هوای این شهر چگونه خواهد بود
آیا چنانچه این اواخر روز و شب یکی شدند و فصل ها جا به جا ...
آیا هوای دل مردمان نیز گونه گون می گردد؟
و باز من
تنها دانشجویی که امتحان دارد و چاره نه!