Thursday, December 17, 2020

بوسه

پسر
 پس از ده ماه 
ماه ها که شب و روز بوسیدمش
بوسه ای نهاد بر گونه ام
بوسه ای کوچک, لطیف و زیبا!
به پرواز در آمدم و باز گشتم تا من بوسه ای بربایم از گونه اش بی فوت وقت!

یکسال

درکنار ساحل ... در معرض نسیم روح افزا و در سایه سار درختان دل می دهم به زندگی
یکسال گذشته و زندگی من با آمدنت دیگر گون است 
لذت آغوش و بوسیدنت که از اکنون سال به سال کمتر خواهد د که تو از اکنون شخصیت مستقل خود را نمایانده ای ... گویی دستت را به زودی رها می کنی و پی زندگی خود می روی ..  و من می مانم چون مادران دیگر چشم بر در ... و دل در گرو آغوشت
اکنون که می نگارم تو در آغوش پدر بر لب ساحل در حال تجربه کردن ذره ذره این دنیایی
من نیز
من نیز هنوز کشف می کنم 
تورا
و دنیا را از نگاه تو 

Saturday, May 09, 2020

آینه

سلام بر تو... 
تو ای من نوزاده ..  تو نوزاده ی من ... 
ای چشمان من ... 
ای خستگی, کم صبری و هیجان من
ای خواب سبک شامگاه و خواب کوتاه نیم روز من
ای میل من به خوردن و نوشیدن 
ای طلبم در تحربه کردن و شناختن
ای گوشه کوچک ناراضی دلم
و ای تمام دل سازگار و راضی ام 
تو ای آن شجاعت بروز نیافته ام
تویی پایان تردید ها و اطمینان دلم
تویی داشته های پنهان و نداشته های خیالی ام 
تویی کمال من ... تویی بیش از من 
و تویی آینه ام
می نمایی مرا نقص ها و قدرت هایم را
تا مگر بشناسم خودم را .
حضورت تلنگریست بر خواب سنگین چهل ساله ام 
یاد آور رویاهای مانده در بیست سالگی 
و ناجی منِ غرق در روزمرگی.

Sunday, February 16, 2020

مادر

خواب بریده بریده نوزاد گواهیست بر شب دراز تکه پاره مادر!

نو مادری که تازه می فهمد مادرش را از پس شب های دراز!

مادر هر شب وصله زده رویاهای شبانه نوزادش را نه تنها با رویاهای ازدست رفته شبانه اش که با رویای زندگی خود ! 

شب دراز را پایانیست!

و روز بعد نوزادِ سرزنده زندگی می آفریند در مقابل چشمان بی خواب ولی لبریز از عشق مادر

شب های زیادی رفوگری رویای کوچک با رویای بزرگ تکرار می شود.

یکسو از پیوستن رویاهای شبانه یک رویای زندگی شکل می گیرد و سوی دیگر رویایی ذوب می شود.

روزی می رسد که نوزاد می رود پی رویای بزرگتر و هیچوقت شاید نداند رویاهای شبانه اش چگونه رفوخورد.

شاید نداند .... ولی رویای مادر در تاروپود شب و روزش تنیده شده و رویاهایش بوی مادر را میدهد! بوی عشق می دهد!

و اینگونه بشر راه بقا می جوید ... 

نه بقای خود که بقای عشق! 
عشق از نسلی به نسل دیگر ره می پوید در رویا و جاودان می ماند.

و مادر که رویایش را فدای نوزادش کرد همواره سمبل عشق می ماند.

مادر دوستت دارم!


Monday, January 13, 2020

مرگ

مرگ
او که همیشه در کمین است. در جهان سوم به روش های سنتی و قدیمی چون سیل و زلزله و انقلاب و در جهان اول نیز به سادگی یک تصادف. آنجا با گروه میمیری و اینجا تنها. 

مرگ همه جا هست ولی گاهی با نشانه ها در گوشت اختصاصی زمزمه می کند حضورش را. 

وقتی پروازی از محل تولدم به سوی محل زندگیم سقوط می کند و دوست دبستانم که همسالم است و پسری هم نام پسرم دارد در آن پرواز جان می سپارد. حسرت دیدار دوباره اش بعد از 30 سال برایم می ماند... همکلاسی که دوستش داشتم و بعد از مهاجرت یکبار با هم چت کردیم تا فرصتی دست یابد برای دیدار. فرصتی که دست نداد. 
یک روز پس از آن حادثه به همراه خانواده یک لحظه خود را وسط چهار راهی یافتم با ماشین هایی که به سرعت به سویم می آیند ... لحظه ای غفلت و فریاد چراغ قرمزه ... فرصت باقی بود برای یک فرار به عقب. اما بوی خداحافظی را عمیقا حس کردم. 
و من هنوز اینجایم با نوزادی در آغوش و چشمی به آینده!!
و مرگی که دیر یا زود خواهد آمد. 
مرگ در کمین است برای همه ... برای من و برای عزیزانم. 
در جستجوی اشعار کودکانه به این شعر قدیمی رسیدم:
عمر ما کوتاست چون گل صحراست پس بیایید شادی کنیم. 

Tuesday, December 31, 2019

درد انسان بودن

درد دارد انسان بودن. 
به هر حال درد دارد چه گ ساکن بمانی چه بدوی درد می کشی. 
درک تاریکی وجود درد دارد. به سوی نور رفتن هم درد دارد. 
هر که باشی و هر مسیری که انتخاب کنی درد می کشی پس چرا به سوی نور درد نکشی؟ 
آنگاه هر دردی و هر تاریکی هدیه ای می شود برای درک روشنایی.  به امید رشد... با اینکه درد دارد. 

Saturday, December 14, 2019

آغوش, تو, زمان

آغوش مادر و پدر
آغوش خواهر
آغوش معشوق
آغوش فرزند
هر کدام طعمی دارند و جایگاهی. 
 آغوش مادر مکان گرم و امن و پر خاطره است با عمقی که به یاد نمی آوری آغازش را. و هر دم نگرانی فراقش را!
آغوش خواهر پر است از زیر بم های جوانی و سنگ صبوری دو سویه برای همیشه!
آغوش معشوق نسبتی دارد با سابقه اش و زمانی که هدیه اش می کنی. و عشق و هوس و صمیمیت گوشه های اند که در زمان های مختلف گرمای رابطه به سوی هرکدام می لغزد و برایت رنگی می آفریند دیگرگون.

و اما طعم آغوش نوزاد دیگر است!
نوزادی زاده تو و در راه آینده ای که تو را در آن راه نیست. طعم حمایت دارد و مفید بودن. وقتی گریه اش اینجا آرام می‌گیرد دیگر درد و خستگی معنا ندارد و عجول ترین هم که باشی لذت صبر را می چشی. گرمایی دارد مخلوط با سرمای  عدم قطعیت و ترس از اینکه او در آینده دیگر گرمای وجودش را با تو قسمت می کند یا نه. پس حس دم غنیمت است دارد با امیدی به آینده. 
  

Wednesday, October 30, 2019

ماهی سیاه ِ بزرگ و ماهی سیاه کوچولو

من همون ماهی سیاهم که تو برکه از همه کوچک تر بود و میخواست به دریا بره... 
حالا که دیگه ماهی بزرگی شدم نمی دونم از دنیا چی می خوام و جایی که رسیدم کجاست شاید یک برکه بزرگتر؟ مطمئنم که دریا نیست!
حالا یک ماهی سفید کوچولو با چشمان جستجوگر سیاه جلوم نشسته و می خواد ازم کلی سوال بپرسه ... هنوز چیزی نگفته ولی تو چشماش میبینم اشتیاق دونستن رو و می دونم به زودی ازم سراغ دریا رو می گیره ... 
و من چه خواهم گفت؟ 
پسرم دریا همینجاست!
پسرم دریا دروغه؟
پسرم برو به دنبال دریا!
کاش بتونم بگم
پسرم بیا باهم به دنبال دریا بریم!

Thursday, February 05, 2015

بی دلیل

و آنگاه که از دلیل رستی
از شادی بی دلیل لبریز می شوی

Monday, October 27, 2014

چه ارتباطی هست میان شب امتحان و هوس وبلاگ نویسی بدون در نظر گرفتن فاکتور سن و مدت رمانی که از آخرین نوشته می گذره ...
می تونم حرفامو دو روز دیگه نگه دارم؟؟