سلام بر تو...
تو ای من نوزاده .. تو نوزاده ی من ...
ای چشمان من ...
ای خستگی, کم صبری و هیجان من
ای خواب سبک شامگاه و خواب کوتاه نیم روز من
ای میل من به خوردن و نوشیدن
ای طلبم در تحربه کردن و شناختن
ای گوشه کوچک ناراضی دلم
و ای تمام دل سازگار و راضی ام
تو ای آن شجاعت بروز نیافته ام
تویی پایان تردید ها و اطمینان دلم
تویی داشته های پنهان و نداشته های خیالی ام
تویی کمال من ... تویی بیش از من
و تویی آینه ام
می نمایی مرا نقص ها و قدرت هایم را
تا مگر بشناسم خودم را .
حضورت تلنگریست بر خواب سنگین چهل ساله ام
یاد آور رویاهای مانده در بیست سالگی
و ناجی منِ غرق در روزمرگی.